ولادت | ۱۳۵۰/۰۲/۰۱ | ملاير |
شهادت | ۱۳۶۵/۱۰/۲۹ | شلمچه |
بسم الله الرحمن الرحیم
خدايا نيمه شب است و در اين سنگر مقدس با تو راز و نياز مي کنم از تو مي خواهم يک انسان باشم و با شرف و سربلندي زندگي کنم. نه زندگي آنقدر شيرين است و نه مرگ آنقدر ترسناک است که انسان شرف خود را به کفاران بعثي بفروشد.خدايا در اين بيابان زير آتش توپهاي دشمن تو را در نظر دارم و الهي عشق تو است که ما را به اينجا کشانده است. خدايا تو شاهد باش چيزي ندارم به پيشگاهت تقديم کنم به جز جان شيرينم. اميدوارم که پذيرفته باشي و مرا مورد عنایت قرار دهي.از تو مي خواهم مرا با پيروزي تمام به شهادت برساني و دلم مي خواهد بعد از شهادتم در ميدان نبرد باشم تا جنازه ام در زير آفتاب سوزان و آتش باشد تا شايد از گناهاني که در جهل و ناداني کرده ام مرا مورد عفو قرار بدهي.سلام به رهبر عزيزم که در سياهي شب در سجده است و با خداي خود راز و نياز مي کند که ما را از شر شرق و غرب نجات دهد و درود بيکران بر تو اي رهبر الهي.اي مستکبر که در داخل رختخواب هستي و مشغول شهوتراني و هوسبازي. ننشيني توي رختخواب و بگو که فلان شخصي بخاطر پول رفته به جبهه. تو که اين حرف را مي زني لااقل براي خود نمايي هم که شده يک مرتبه به جبهه بيا و ببين که در جبهه پول ارزش دارد يا رزمندگان خدا را در نظر دارند. حداقل براي يکبار هم که شده بيا و يک ساعت زير آفتاب بايست. در زير گلوله هاي دشمن بايست و ببين جبهه چه ارزشي دارد و اگر ديدي خجالت بکش و ديگر حرفهاي زننده نزن.الهي اي خداوند بخاطر ترس از جهنم و نه بخاطر طمع بهشت بود که من به جبهه آمده ام بلکه يک وظيفه شرعي بوده است.