دربارهاش شنیده بودم که اهل کتاب و مطالعه است، نهجالبلاغه را خوب میشناسد و در عین فرماندهی، پدر و مادرش او را «باغبان سپاه همدان» میپنداشتند، فرماندهی که زمینهساز آزادسازی خرمشهر شد.
به گزارش خبرگزاری فارس_همدان: وقتی آقامحسن نگاه نخستش را به او انداخت، بیدرنگ تصمیمش را گرفت. فرمانده کل سپاه از همان ابتدا پیشانی بلند این مهندس جوان را دید و او را «آینده سپاه» نامید.شهبازی از نوجوانی استعداد و نبوغی متفاوت داشت؛ نبوغی که در جریان انقلاب، در حوادث کردستان و سپس در روزهای داغ جنگ تحمیلی به بار نشست و کلید عملیات بزرگ الیبیتالمقدس را در دستانش قرار داد.شناختن او کار سادهای نبود، مردی با رازهای نهفته، با عقیق انگشتری که گویی در دل خود سرّی بزرگ داشت.دربارهاش شنیده بودم که اهل کتاب و مطالعه است، نهجالبلاغه را خوب میشناسد و در عین فرماندهی، پدر و مادرش او را «باغبان سپاه همدان» میپنداشتند.

از باغبانی تا فرماندهی
محمود به پدر و مادرش دروغ نگفته بود؛ واقعاً در سپاه همدان باغبانی میکرد؛ صبحها باغچهها را آب میداد، محوطه را جارو و حتی سرویسهای بهداشتی را نظافت میکرد.وقتی پدرش از اصفهان به دیدارش آمد و او را در حال آبیاری باغچه دید، با شگفتی گفت: «این همه درس خواندی که باغبان شوی؟ لااقل بیا اصفهان، همانجا کار کن.» و محمود بیدرنگ جواب داد: «من پاسدارم، هرجا بگویند باید بروم.»همرزمهایش احمد متوسلیان، حسن باقری، ابراهیم همت و شهید بروجردی بودند؛ یاران نزدیک و همقسمش، محمود ولی گمنامی برایش یک انتخاب بود. حتی بعد از شهادتش هم ابراهیم همت حقیقت را پنهان نگه داشت تا مبادا خبر شهادت او روحیه رزمندگان را در حین عملیات متزلزل کند.او همان کلیدداری بود که باقری به او اشاره کرده بود: «آزادسازی خرمشهر وقتی آغاز میشود که دست شهبازی به جاده خرمشهر–اهواز برسد.» و محمود این مأموریت دشوار را به سرانجام رساند.

راز عقیق سرخ
پدر و مادرش تا زمان شهادتش هرگز ندانستند که فرزندشان جانشین تیپ محمد رسولالله(ص) و فرمانده سپاه همدان است. خودش هم باور داشت: «مگر چه فرقی میکند که چه کسی باشم، مهم این است که بنده خوبی برای خدا باشم.» او در اوج گمنامی زیست و همانگونه هم پر کشید.حمید حسام در کتاب سوم خردادیها؛ حماسه شهبازی، او را «دانشجوی فاتح لانه جاسوسی، عضو شورای هماهنگی سپاه در سال ۵۸ و فرماندهی که لذت گمنامی را با هیچ چیز عوض نمیکرد» معرفی میکند. او شاگردانی در سپاه همدان پرورش داد که بعدها لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) را بنیان گذاشتند و خودش همراه حاج احمد متوسلیان در سال ۱۳۶۰ لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص) را بنا نهادند. شهبازی پیش از شهادت، وصیتنامهاش را به حاج حسین همدانی سپرد و انگشتر عقیق مادرش را به او هدیه داد. گفته بود: «این انگشتر را از کربلا آوردهاند؛ اسم تو هم حسین است، برازنده خودت.»و بعد هم غسل کرد، حنا گذاشت، لباس نو پوشید و حتی سفارش کرد که در مسجد جامع خرمشهر دو رکعت نماز به نیابتش بخوانند؛ شب آخر، نماز شبش را اقامه کرد و آماده وصال شد.

امانتی مادر
دوم خرداد ۱۳۶۱، درست در آستانه آزادی خرمشهر، لحظه موعود فرا رسید، محمود به یاری ابراهیم همت رفت و به جمع شهدا پیوست. خبر به سختی به حاج حسین همدانی رسید؛ او با چشمانی اشکبار بر بالای دژ نشست و بر پیکر یار جوانش گریست.پس از عملیات، وظیفه رساندن خبر شهادت به خانواده بر دوش شهید همدانی افتاد. هرچند مادر پیشتر خبر را از رادیو شنیده بود، اما وقتی نگاهش به انگشتر عقیق در دست همدانی افتاد، دریای خیال در برابر چشمانش گشوده شد. لبخند پسرش، بعد سیمای امام حسین(ع)، و در نهایت آرامشی که از راز آن انگشتر ساطع میشد. مادر گفت: «محمود خودش امانت بود؛ امانت امام حسین(ع). این انگشتر را نگه دار تا همیشه به یادش باشی.»شهید محمود شهبازی بهمن ۱۳۳۷ در اصفهان زاده شد و در دوم خرداد ۱۳۶۱ در اوج جوانی جام شهادت را نوشید. اگرچه عمر کوتاهی داشت، اما حماسهای ساخت که هنوز پس بیش از چهار دهه بر زبانها جاری است.
لینک کوتاه : https://shohadayehamedan.ir/?p=70849