• امروز : یکشنبه - ۲ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 22 December - 2024
4

معاونت عملیات قرارگاه قدس

  • کد خبر : 56817
  • ۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ۶:۰۷
معاونت عملیات قرارگاه قدس

سال ۱۳۶۶حاج حسین همدانی به معاونت عملیات قرارگاه قدس منصوب شد. او در این دوران برای شناسایی منطقه‌ عملیاتی والفجر ۱۰ که قرار بود در حلبچه و سلیمانیه انجام شود، دو ماه را در کردستان عراق گذراند.[۹] حاج حسین همداني را در کنار شهید صياد شیرازی از اولين کساني مي‌دانند که ۲ مرداد ۶۷ در […]

سال ۱۳۶۶حاج حسین همدانی به معاونت عملیات قرارگاه قدس منصوب شد. او در این دوران برای شناسایی منطقه‌ عملیاتی والفجر ۱۰ که قرار بود در حلبچه و سلیمانیه انجام شود، دو ماه را در کردستان عراق گذراند.[۹] حاج حسین همداني را در کنار شهید صياد شیرازی از اولين کساني مي‌دانند که ۲ مرداد ۶۷ در عمليات مرصاد حاضر بود.

«مرصاد» به روایت شهید حاج‌حسین همدانی :

سوم مرداد ۶۷ و تنها یک هفته پس از قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران، سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به پشتوانه رژیم بعثی صدام اقدام به اجرای عملیاتی با عنوان «فروغ جاویدان» کردند که به‌زعم خود تهران را طی ۲۴ ساعت تسخیر کنند. سردار شهید حاج‌حسین همدانی، از اولین فرماندهانی بود که به‌دلیل آشنایی با منطقه و استقرار لشکر انصارالحسین همدان در آن محدوده، در صحنه جنگ وارد عمل شد. شهید همدانی در بخشی از خاطرات خود که در تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت شده، روایتی از هجوم سراسری منافقین و مقاومت رزمندگان در مقابل آنها دارد. در ادامه بخشی از این روایت را می‌خوانید:
«بعد از درگیری‌های سنگین جنوب در کنار جاده خرمشهر- اهواز و آرام شدن منطقه، برای یک جلسه هماهنگی به همدان آمدم. چون مقر اصلی سپاه سوم در همدان بود، صبح به شهر همدان رسیدیم و دیدم که اوضاع در داخل سپاه آشفته است. از برادر عسگری که سرپرستی سپاه همدان را برعهده داشتند، سوال کردم چه خبر است؟ گفت: «می‌گویند منافقین حمله کرده و به چارزبر رسیده‌اند»، گفتم: «این خبر صحیح نیست، تماس دارید؟» گفتند: «بله با رئیس ستاد لشکر انصارالحسین؛ سلگی ارتباط داشتیم.» با سلگی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر؟» ایشان هم همان خبر را داد. گفتم: «خودت دیدی؟» گفت: «نه برادران اطلاعات لشکر گزارش داده‌اند.» برادر سلگی هر دو پایش مصنوعی بود چون در فاو ترکش خورده و هر دو پایش قطع شده بود. گفتم: «باید خودت بالای ارتفاعات بروی و ببینی.» ایشان رفت و گزارش داد که صحیح است. به برادر عسگری گفتم: «شما هرچه می‌توانید نیرو اعزام کنید و به بسیجیان اسلحه بدهید و با اتوبوس به سمت چارزبر بفرستید.» خودم نیز با یک تویوتا وانت همراه راننده و یک برادر بسیجی به ‌نام حسن یوسفی عازم منطقه شدم تا به چارزبر رسیدیم. در مسیر راه می‌دیدم که مردم مضطرب هستند. از سوی دیگر چارزبر اردوگاه لشکر انصار در غرب کشور بود که دوسوم دیگر نیز به جنوب رفته بودند، تنها سلگی با سه گردان که آماده‌ حرکت به جنوب بودند، مانده بود، که این سه گردان را به بالای ارتفاع و سمت چپ تنگه‌ و یال تنگه برده و مستقر کردیم. البته به‌خاطر آن دستوری که به سلگی داده بودم و او رفته و برگشته بود که از پاهایشان خون جاری شد، واقعا شرمنده شدم که به این برادر جانباز این دستور را دادم.
ما به اتفاق برادر احمدی‌مقدم به بالای ارتفاع رفتیم و آرایش نیروهای نفاق را مشاهده کردیم که آنها پشت تنگه چارزبر تا تنگه حسن‌آباد به ستون پشت‌سر هم هستند و قصد عبور از تنگه چارزبر را دارند. با بعضی فرماندهان گردان‌های لشکر انصار تماس گرفتیم، که آنها نیز درخواست نیروهای کمکی را داشتند و می‌گفتند که به‌شدت زیر فشار هستیم و تعدادی شهید و مجروح داریم. گفتم که مقاومت کنید، الان نیروی کمکی می‌رسد. ضمن اینکه هنوز نیرویی نرسیده بود. به قرارگاه آمدم که برادر شمخانی، شوشتری و صیادشیرازی آنجا بودند. گفتند شما سریع به داخل تنگه بروید چون آنها قصد دارند از تنگه عبور کنند. ما رفتیم و نیروهای پراکنده و گروه‌های چند نفری را داخل تنگه جمع کردیم و برادر علی‌مردان جان‌محمد مسئول پشتیبانی غرب، تعدادی کامیون مهمات موشک آر.پی.جی فرستاده بودند که آنها را تقسیم کردیم. در این زمان فشار تیپ‌های منافقین برای عبور از تنگه شروع شد؛ اولین تیپ به نام سوسن می‌خواست عبور کند، چون بیسیم‌های آنها شنود می‌شد و فارسی هم مکالمه داشتند، لذا به‌محض اینکه دستور می‌دادند ما برای دفاع آماده می‌شدیم. بعضی برادران بسیجی در اثر شلیک پی‌درپی موشک آر.پی.جی از گوش‌شان خون جاری بود. به‌دنبال فشار منافقین اولین خودرو وانت آنها از تنگه عبور کرد که پشت‌سر آنها هم خودروهای زرهی کامکاول بود که برادرها به این خودرو با رگبار مسلسل حمله کردند که درنتیجه واژگون شد. مدارکی که از این خودرو به دست آمد، کروکی و کالک اهداف ارتش سازمان مجاهدین خلق بود که مسیر آنها را از چارزبر به کرمانشاه سپس به همدان، سه‌راهی بوئین‌زهرا، کرج و میدان آزادی مشخص کرده بود!
در این میان نقش برادر ارجمند شهید صیادشیرازی که مثل یک بسیجی هر کاری که می‌توانست انجام می‌داد، بسیار ارزشمند بود. با آمدن لشکرهای سپاه از جنوب از دو محور یعنی جاده پلدختر به‌سمت اسلام‌آباد و جاده کرمانشاه به‌سمت اسلام‌آباد خیلی سریع عملیات طراحی شد و سپس عملیات مرصاد به اجرا درآمد… از طرف دیگر از طریق صداوسیما اعلام شد که مردم به جبهه بشتابند، ضمن اینکه نیروهایی که در جنوب داشتیم توسط محسن رضایی تعدادی از آن یگان‌ها با هلیکوپتر به جاده اسلام‌آباد منتقل شده و مسیر منافقین را می‌بندند و از دیگر سو هم پشت تنگه حسن‌آباد را بستند و تمام منطقه محاصره شد. به همین دلیل «مرصاد» گفته شد یعنی کمینگاه. در این محاصره منافقین قتل‌عام شدند، عناصر محدودی هم که متواری شدند توسط روستاییان طی روزهای بعدی دستگیر شدند.
اولین گروه اعزامی از همدان تعدادی از طلبه‌های حوزه‌ همدان بودند که با لباس رزم، کلاه آهنی، یک قمقمه آب و بدون اسلحه آمده بودند و عجله داشتند که ما آنها را مسلح کنیم و جلو بفرستیم. هرکدام از آنها را به‌عنوان کمک تیربارچی و کمکی یک رزمنده قرار دادیم و گفتیم بروید وقتی یک نفر از منافقین کشته شد، اسلحه‌اش را بردارید. بعد از عملیات آمدند و گفتند که شما به ما اسلحه ندادید، ما هرکدام یک اسلحه نو، یک قطب‌نما و یک کوله‌پشتی که پر از موادغذایی بود، به غنیمت گرفتیم!
در داخل کوله‌پشتی زنان و مردان منافق، شناسنامه‌هایشان بود، وقتی از اسیران سوال کردیم که برای جنگیدن شناسنامه به‌همراه آورده‌اید؟ گفتند به ما گفته شده که سر راه شما نیروی زیادی نیست مردم به استقبال شما می‌آیند و این آخرین سفر شماست که به وطن بازمی‌گردید، لذا ما نیز شناسنامه و همه وسائل خود را به‌همراه آوردیم!»

 

لینک کوتاه : http://shohadayehamedan.ir/?p=56817

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت کنگره 8000شهیداستان همدان در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.